اقا میخوام یچیزی بگم.

وبلاگای مختلفی میخونم که ازدواج کردن و از مادرشوهر یا خواهرشوهر یا برادرشوهر و خلاصه خانواده شوهر گاهی دلشون میگیره یا ناراحت میشن

من بعنوان یه خواهر شوهر و خانواده شوهر، که این طرف قضیه هستم میخوام یچیزی رو بگم.

اول یه خاطره تعریف کنم.

من یه عمه دارم که خیلی عمس!! خلاصه داشته باشید. زنداداش من از اقوام دوره، و عمه منو میشناسه، برای همین ترس خاصی داشت وقتی عروس خانواده ما شد.

تو دوران عقد اومده بودن شام خونمون. مامانم هی اصرا میکرد تو تازه عروسی نمیخواد ظرف بشوری برو بشین و اینا. زنداداشم 19 سالش بود! زنداداش جانم اصرار که نه میشورم. من و عروس خانم شروع کردیم به شستن یهو پارچ آب از دستش افتاد و شکست. محکم زد تو سرش و نشست زمین گریه کرد. من بغلش کردم که چرا این کار رو میکنی!!!!؟؟؟؟ بیا اینور دستت نبره. مامانمم سریع اومد بغلش کرد که نکن دختر. زنداداشم گریه میکرد و همش معذرت خواهی میکرد!

هی ما میگفتیم فدا سرت بیخیال. اصن بهتر که شدی چرا اینجوری میکنی اخه مگه پارچ اب گریه داره خلاصه که ده دقیقه این ماجرا بود.

بابامم اومد زنداداشمو بغل کرد که گریه نداره عزیزم ولش کن اصن قدیمی شده بود.

بعدها که 5-6 سال از ازدواج گذشت نشست برامون تعریف کرد از این خاطره: بهاری جان موقعی که پارچ شکست تمام تنم وحشت شد! که الان مادرشوهر میاد داد میزنه خواهرشوهر میاد تیکه کنایه میزنه. شاید شوهرم بگه عجب زن دست و پا چلفتیه و خلاصه کلی حرف. وقتی اونجوری با من رفتار کردید بیشتر ترسیدم چون فکر میکردم پشت سرم حرف بزنید یا شوهرمو علیه من تحریک کنید. دو روز تمام خودمو نگه داشتم دیدم هیچ اتفاقی نیفتاد! و اصلا انگار هیچ وقت هیچ چیزی نشده بود. کم کم دیدم عوض شد به خانواده شوهر. اولا فکر میکردم هر حرفی از شما منظور و تیکه کنایه اس تا اینکه دیدم نه واقعا منظور دیگه ای ندارید و حرفتون رو رک میگید. من خوشحالم عروس شما شدم.

الانم خداروشکر گوش شیطون کر مثل خواهر میمونیم. همیشه وقتی صداش میکنم میگم خواهری، عزیزم و . مامانمم همیشه میگه دخترم. از وقتی هم که مادرش فوت کرده گاهی به مامانم میگم ، زنگ بزن به زنداداش حالشو بپرس، عین مادر! گناه داره مادر نداره تنهاس. هر وقتم که این کارو میکنیم کلی گریه میکنه و میگه مامان خداروشکر شما هستین. من هنوز یه مامان دیگه دارم.

حتی گاهی وقتی میان خونمون مامانم محکم بغلش میکنه بوسش میکنه. حتی میبره یه گوشه تنهایی باهاش حرف میزنه درد و دل میکنه. تازه با داداشمم کلی دعوا میکنه که زنتو اذیت نکن. زنداداشم حس خوب میگیره.

من که جز اعضای یه خانواده شوهرم، اینو میگم که گاهی حرفا و کارای خانواده شوهر شاید نه از سر فضولیه نه از سر دخالت یا تیکه و کنایه. اینکه بتونیم بدون قضاوت رفتار دیگران باهاشون ارتباط داشته باشیم، حال خودمون بهتر میشه

در ضمن هیچ کس حق نداره بگه بالا چشم زنداداشم ابروئه. اره.

یبار زنعموم برگشت که یچیزی به زنداداشم بگه، من پریدم جلو واجازه اینو ندادم. همه فهمیدن که حق ندارن به زنداداشم چیزی بگم.

زنداداش من یکسال از من بزرگتره.


تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تخفیف انجمن میکروبیولوژی دانشگاه دلیجان به یاد پدر نا تمام . بهترین سایت هاست پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان